داستان های نشانکی

جوانه زندگی

کتاب باز نشانک - محل نگهداری کتاب

روزهای تنهایی را یادم هست. روزهای غم و گریه و موسیقی و کتاب.

کتاب می خواندم و موسیقی گوش می کردم و به غم هایم فکر می کردم و گریه می کردم. همین بود که همیشه یکی دو صفحه کتاب خیس می شد و ناهموار ….

و غم می ماند توی صفحات کتاب تا مدام روزهای تلخ را یادم بیاورد.

 

 

تا روزی که تو آمدی و دستم را گرفتی و از صفحات چروک و خیس کتاب ها کشیدی بیرون. بیرونم آوردی و یک چوب الف سبز گذاشتی لای کتابهایم و لای داستان زندگیم….

و حالا از همانجا زندگی جوانه زده!

 

به کتاب هایمان احترام بگذاریم.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *