ساعت ده و ده دقیقه است و من دیگر با هیچکس سر جنگ ندارم.
کتابهایم را چیدهام دورم.
هر چه نشان کتاب داشتهام جمع کردهام و زدهام به دل کتابها.
آنجا که مثل خانهی مادربزرگ دلگرمم میکند و باید بنشینم به تماشا، گلیمِ نشانک پهن کردهام.
آنجا که یادم میاندازد که محکم باشم و صبور، نشانِ فلزی کاشتهام.
آنجا که یادم میاندازد مثل درخت مهربان باشم، نشانک چوبی ؛ آنجا که میگوید مثل ماهیهای آزاد خلاف جهت آب شنا کنم،
یک نشانک با ماهی سرخ کوچک گذاشتهام و حالا حس میکنم زندگیم پر از گل شده است …
گلهایی بر زمینهی سفید صلح و آرامش … مثل همین نشانکی که توی دستم است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.