مهدی یزدانیخرم را چگونه بشناسیم؟ او نویسنده است؟ روزنامهنگار است؟ منتقد ادبی و منتقد فیلم است؟ یا یکی از مسوولان انتشارات چشمه که نویسندگان جوان برای دریافت تأییدیهی چاپ اثرشان باید رأی مثبت او را به دست بیاورند؟
در واقع همه این توصیفات صحیح است، اما مهدی یزدانیخرم در یک کلام نویسندهایست که داستان گفتن را بلد است و به انضمام آن، اهل پژوهش و تاریخ خواندن است.
از بچههای فرهنگ
مهدی یزدانی خرم متولد 1358 در تهران است. او یکی از دانشآموزان مدرسه معروف فرهنگ بوده و در دانشگاه تهران هم در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده است؛ روحیه کتابخوانی و نقادی او از همان نوجوانی (هفده سالگی) منجر به نوشته شدن مطالب ادبی در مطبوعات شد و در آینده از او یک نویسنده مهم ساخت.
از یزدانیخرم تا کنون چهار اثر به چاپ رسیده است؛ «به گزارش اداره هواشناسی: این خورشید لعنتی»، «من منچستریونایتد را دوست دارم»، «سرخ سفید»، رمان «خون خورده» (یا «سرخِ سیاه»). او همچنین مجموعه داستان «زبان عاشقی» را هم گردآوری کرده است.
جوایز
مهدی یزدانیخرم جایزه ادبی واو را برای رمان «به گزارش اداره هواشناسی: این خورشید لعنتی» به دست آورد و جایزه هفت اقلیم و جایزه ادبی بوشهر را برای «من مچستر یونایتد را دوست دارم» به خانه برد.
درباره جایزه پولیتزر ؛ مهم ترین جایزه روزنامه نگاران بیشتر بخوانید
جایزه انجمن ادبی چهلتن هم عنوان جدیدترین افتخار اوست. شاید برای کسی که خود کتابهای بیشماری را ارزیابی کرده است، مورد ارزیابی مثبت واقع شدن اتفاق شگرفی نباشد و تنها نفس نوشتن باشد که برای او مهم باشد.
«به گزارش اداره هواشناسی … » درباره چیست؟
«به گزارش اداره هواشناسی…» نخستین رمان یزدانیخرم است که در بیست و پنج سالگی نوشت و انتشارات ققنوس آن را سال ۱۳۸۴ منتشر کرد. رمان در سال ۱۳۸۵ جایزه بهترین رمان متفاوت سال را از آنِ خود کرد اما تنها دو ماه روی پیشخوان کتابفروشیها بود و سپس توقیف شد. سرانجام پس از ۱۲ سال ممنوعیت و نایاببودن از نو منتشر شد. رمانی تجربی و آوانگارد که نقدها و بحثهای بسیاری برانگیخت.
داستان ساختاری درهم پیچیده و ضدزمان دارد و درباره احوالاتِ یک روزنامهنگار و نویسنده به نام احمد است که در زمان گم شده است و صورتها و شکلهای مختلف مرگ را در دهههای مختلف تجربه کرده است. احمدِگمشده زمان، گاهی به سالهای کودکی بر میگردد و گاهی مردی میشود که از جنگ برگشته است، او در روایت شاعرانه خود میکوشد کابوسها و رؤیاهایش را لمس کند اما با مرگ ناگهانی همسر و دختر محبوبش کابوسهایش دوچندان میشود. رمان خط سیر زمانی منظمی ندارد و میکوشد با زبانی آهنگین به فرمهای «رمان شعر» نزدیک شود.
«من منچستریونایتد را دوست دارم» از چه حرف میزند؟
«منچستریونایتد» غمنامهای کمدیست که تهرانی اسیر در حلقه متفقان را در دهه ۲۰تا۳۰ خورشیدی روایت میکند. این رمان که در سال ۱۳۹۱ منتشر شد، با انتشار ۱۲۵۰۰ نسخه، در فهرست پرمخاطبترین داستانهای ایرانی دهه ۹۰ قرارگرفت. رمان «من منچستریونایتد را دوست دارم» به زبان ترکی استانبولی ترجمه شده است و در ترکیه بازخوردهای خوبی داشت. راستی!
اگر شما یک عشق فوتبال هستید و این کتاب را تنها به خاطر عنوانش میپسندید باید بدانید قرار است به دل تاریخ بروید و عنوان کتاب، تنها یک جمله در کل اثر است و کوچکترین ربطی به ورزش ندارد و اتفاقا در سراسر کتاب، جملات مشابه اینچنینی که جذاب باشد و کوتاه، زیاد خواهید دید.
«سرخِسفید» چیست؟
رمان «سرخسفید» سومین رمانِ مهدی یزدانیخرم است که پیش از این «خون» نام داشت. رمان را نشر چشمه در بهار ۱۳۹۵ روانه بازار کرد. داستان در شبِ سرد دی ۱۳۹۱ اتفاق میافتد. اما شبی تاریخی؛ که از گذشته و آینده کش میآید. رزمیکار سیوسه سالهای برای تبدیل کمربند قهوهای به سیاهدانیک قرار است با پانزده مبارز، در مبارزهای یکدقیقهای شرکت کند. میان این مبارزها و در بحبوحه کمرگیری و لگدها و ضربهها، قصه آدمها هم روایت میشود که نقطه عطف زندگیشان دی ۱۳۵۸ است.
رمان اینگونه نقش میبندد و پیش میرود تا در هر مبارزهای قصهای تعریف شود. رمان «سرخسفید» ساختاری هزار و یک شبی دارد. قصههایی که از دل تاریخ بیرون کشیده شدهاند. تاریخی که گویی بیشتر به بازندهها نظر دارد تا برندهها و این بار بازندهها آن را نوشتهاند نه فاتحان! بازندههایی که در برندهشدن هم معنایی نمیبینند.
از لحاظ ساختاری، یکی از مؤلفههای مهم در این اثر را باید بیان قصه ها براساس تصادف دانست. این رمان سرشار از نوعی پارودی و هجو است و با آنکه از اسامی و افراد مطرح در تاریخ استفاده میشود ولی باز میبینیم آنها در حاشیه هستند.» .
«سرخ سفید»، به همان میزان که قهرمانمحور نیست، موضوعمحور است. آنچه حلقههای پراکنده داستان را بههم مرتبط میکند، رگههای بههم پیوسته موضوعی آنهاست که به منزله نخ تسبیح، دانههای پراکنده یا همان خردهروایتها را بههم مرتبط میسازد.
«خونخورده» چه میگوید؟
این رمان که «سرخِ سیاه» هم نام دارد در اسفند ۱۳۹۷ نخستینبار در نشر چشمه منتشر شد و مخاطبان و منتقدان از آن استقبال کردند. بهطوریکه کمتر از یک سال از انتشارش در ۹۰۰۰ نسخه بهچاپ رسیده است.
داستان قصه پنج برادر در سالهای دهه۶۰ ایران است. قصه برادران سوخته که در لایههای تاریخ با آرزوهای سوختهشان، خاکستر شدند. ناصر سوخته، باستانشناس است، مسعود سوخته از نیروهای در خدمت شهید چمران بوده است که در شکست محاصره آبادان جنگیده است، منصور سوخته عکاس است و در پی شهرت و مقامی جهانی است، محمود سوخته مارکسیست شده است و عاشق دختری تودهای شده و طاهر سوخته که قربانی موشکباران تهران میشود. این قصه از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله نارمَک که دو روح روی صلیبش نشستهاند؛ روایت میشود. این رمان را در کنار «من منچستریونایتد را دوست دارم» و «سرخسفید» میتوان سهگانه تاریخی مهدی یزدانیخرم دانست.
یک نویسنده جاه طلب
در جریان گفت و گویی به او خرده گرفته بودند که چرا راوی دانای کل را برای رمانهایش انتخاب میکند و به این ترتیب اثر را از چندصدایی دور میکند. مهدی یزدانیخرم اما به صراحت پاسخ داده است: «چه کسی گفته که باید الزاماً راوی مدافع همه صداها باشد و نماینده آنها؟ بارها نوشتهام که من از این انگاره پسامدرن بینهایت دور هستم و نسبت به آن بیعلاقه و نامعتقد. من گمان میکنم هر رمانی باید با منطق خودش خوانده شود نه منطق مورد علاقه ما. من به عنوان نویسنده میخواهم داستانم مخاطب را میخکوب کند و او را درگیر با خودش.