در اولین روز تابستان سال 1329 نوزادی در همدان به دنیا آمد که نام او را گذاشتند مصطفی و آن زمان هیچکس نمیدانست که قرار است ترکیب این نام و نام خانوادگی برای چند نسل دانشآموز این سرزمین، یادآور شعر و قصه و داستان های بسیاری باشد: مصطفی رحماندوست
رحماندوست در دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرد و بعد به عنوان کارشناس کتاب های خطی در کتابخانه مجلس مشغول به کار شد. اگر بخواهیم به همه سمتهای شغلی این شاعر و نویسنده نظر کنیم، باید چنین پاراگرافی را مرور کنیم:
رحماندوست پس از سال ۱۳۵۷ با عنوان مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان نوجوانان مشغول به کار شد و تا به امروز در سمت مدیر برنامه کودک سیما، سردبیر نشریه پویه، مدیر مسئول نشریات رشد، مدیر کل دفتر مجامع و فعالیت های فرهنگی، سردبیر رشد دانشآموز،سردبیر سروش کودکان و داور جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان (اصفهان) به کودکان و نوجوانان خدمت کرده است.
از او تاکنون بیش از ۱۱۶ اثر به صورت مجموعه داستان و مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است. همچنین کتاب معروف « شازده کوچولو » در قطع جیبی از دیگر آثار جدید مصطفی رحماندوست است.
داستان یک شعر
اما این چند خط، این چهره ادبی صاحب نام را به طول کامل معرفی نمیکند. برای شناختن او باید سری به گفت و گوهایش زد، آن هم بعد از اینکه شعرهای معروفش را در ذهن مرور کردیم. او درباره معروفترین شعر خود گفته است:
« شعر «صد دانه یاقوت» متعلق به من نیست، بلکه لطف خداوند است. من این شعر را یک روز در جبهه گفتم و فکر نمیکردم تا این حد گُل کند. ما در اوایل جنگ جزو گروه های جنگهای نامنظم شهید چمران بودیم و مجبور شده بودیم 30 ساعت در منطقهای بدون آب و غذا زمین گیر شویم. بعد از اینکه از دید درآمدیم، توانستیم آن منطقه را ترک کنیم.
در آن زمان برای ما در یک جعبه نان و ماست آوردند و دو عدد انار هم در آن جعبه بود. من پیش از آنکه چیزی بخورم، یکی از انارها را برداشتم و شکستم و دو دانه آن پرید بیرون و من را به یاد گردنبند مادرم انداخت که از یاقوت بود و گفتم وای چقدر یاقوت، صدتا هزارتا، و از آن منطقه تا زمان رسیدن به قرارگاه من شعر «صد دانه یاقوت» را سرودم»:
صد دانه یاقوت، دسته به دسته / با نظم و ترتیب، یک جا نشسته /
هر دانه ای هست، خوشرنگ و رخشان / قلب سپیدی در سینه آن /
یاقوت ها را پیچیده با هم / در پوششی نرم، پروردگارم /
هم ترش و شیرین، هم آبدار است / سرخ است و زیبا، نامش انار است /
چطور شاعر شد؟
مصطفی رحماندوست درباره اینکه چطور فهمیده استعداد شاعری دارد گفته است: « کلاس پنجم دبستان بودم که فهمیدم میتوانم شعر بگویم. بعد از نیمه شبی از خواب بیدارم کردند که به حمام برویم. هفتهای یک بار شبها به حمام میرفتیم، چون حمام محلّه ما روزها زنانه بود. بوق حمام را که میزدند از خواب بیدارمان میکردند و با چشمهای خوابآلوده کوچههای تاریک را بقچه به بغل پشت سر میگذاشتیم تا به حمام برسیم.
در حمام کار ما بچهها کمک کردن به بزرگترها بود. سرِ یکی آب میریختیم، پشت آن یکی را کیسه میکشیدیم و آن شب هم به دستور پدر، مشغول کمک کردن به بندهِ خدایی بودم که بسیار ضعیف و لاغر بود. پوست و استخوانی بود و ستون فقراتش را میشد شمرد. تعجب کردم. علت لاغری پیش از حدش را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری طولانی و این که مسافر است و باید به شهرش برگردد. آمده بود تا تن و بدنی بشوید. به خانه که برگشتم نتوانستم بخوابم. سعی کردم شرح رنج آن بندهِ خدا را بنویسم.
نوشتم:
بود مسافر یکی اندر به راه توشه کم راه فزون بیپناه
و همینطوری ادامه دادم و فردا، سر کلاس خواندم و معلم گفت که تو شاعری و این که نوشتهای شعر است. »
دمخور شدن با بزرگان
مصطفی رحماندوست این اقبال را داشته که در معیت بزرگان باشد و همنشین با اهالی اندیشه. او در جایی یادآور شده است: «در دبیرستان به تشویق پدرم، مدتی دروس حوزوی میخواندم. سه معلم داشتم که بهترین آنها طلبهای بود افغانی. چرا که علاوه بر علوم عربی، ادبیات فارسی هم میدانست و گهگاه شعری میخواند و تفسیر میکرد. سطح را نزد آنها به پایان رساندم، اما در آن روزگار چیزی نفهمیدم.
در سالهای آخر دبیرستان به موسیقی هم روی آوردم. همینطور به نقاشی. در نقاشی کاری از پیش نبردم، اما در موسیقی تا آنجا جلو رفتم که در مراسم مدرسه سنتور بزنم. این کار را هم در دانشگاه پی نگرفتم. سال 1349 برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و در رشته زبان و ادبیات فارسی مشغول تحصیل شدم.
درباره کتاب « اسبها اسبها از کنار یکدیگر » اثر جدید محمود دولت آبادی
حضور در تهران فرصتی بود برای آشنایی با دکتر علی شریعتی، استاد مرتضی مطهری و دکتر بهشتی. رفت و آمد به جلسههای درس این بزرگواران و شرکت در محافل و مجالس ادبی و هنری آن روزگار، باعث شد که خوشههای ارزشمندی از خرمن آگاهان و آگاهیهای دیریاب بیندوزم».
غرق در دنیای کودک
در اواخر دورهِ دانشجویی بوده که رحماندوست « ادبیات کودکان و نوجوانان » را شناخته و تصمیم گرفته سالک و رهپوی این راه باشد. بنابراین، روانشناسی خوانده؛ سادهنویسی کار کرده؛ کتابهای بچهها را ورق زده؛ معلم بچهها شده؛ چند جا درس داده؛ اول قصه نوشته: سربداران و خاله خودپسند و بعد شعر سروده است.
او در سال 57 ازدواج کرده و سه دختر به نامهای مونس و متین و مرضیه دارد.
« چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. یکی دو ساعت هم به کارهای روزمره میگذرد. و پانزده ساعت هم کار میکنم. وقتم خیلی کم است. میدانم که هر کسی چند روزه نوبت اوست.
دلم میخواهد قرآن را که برای نوجوانان در دست ترجمه دارم تمام کنم. آرزویم این است که بچههای ایرانی بیشتر بخوانند تا «شاد» باشند، روی پای خودشان بایستند و «مستقل» بیندیشند و زندگی کنند، و به دیگران و تفکرشان احترام بگذارند، دعا کنید که موفق شوم. »
آثار رحماندوست
اگر میخواهید مروری بر آثار رحماندوست داشته باشید باید این کتابها را ورق بزنید:
- ۲پر، ۲پر، ۴ پر
- آسمان هم خندید
- ترانههای نوازش
- بازی شیرین است
- درسی برای گنجشک
- توپ در تاریکی
- بچهها را دوست دارم
- مرغ قشنگ تپلی
- پرنده گفت: به!به!
- صدای ساز میآید
- خروس غصه خورد
- زیباتر از بهار
مصطفی رحماندوست هم اکنون به تدریس داستان نویسی و ادبیات کودکان و نوجوانان مشغول است و به عنوان مسئول بخش کتاب های خارجی کودکان و نوجوانان در کتابخانه ملی فعالیت میکند. او مردیست که به نظر میرسد هیچوقت پیر نمیشود چون با دنیای سرزنده کودکان سر و کار دارد.