داستانک نشانک:
روزهای تنهایی را یادم هست.
روزهای غم و گریه و موسیقی و کتاب ….
کتاب می خواندم و موسیقی گوش می کردم و به غم هایم فکر می کردم و گریه می کردم. همین بود که همیشه یکی دو صفحه کتاب خیس می شد و ناهموار و غم می ماند توی صفحات کتاب تا مدام روزهای تلخ را یادم بیاورد.
تا روزی که تو آمدی و دستم را گرفتی و از صفحات چروک و خیس کتاب ها کشیدی بیرون.
بیرونم آوردی و یک چوب الف سبز گذاشتی لای کتابهایم و لای داستان زندگیم. و حالا از همانجا زندگی جوانه زده….
عاطفه آشوری (خریدار محصول) –
نمیدونم چرا فکر میکردم برگش کوچیکتره
خوشگله
(درباره کیفیت نمیتونم نظر بدم. چون هدیهس از بسته درنیاوردم)
نشانک –
سپاس از نظرتون و خوشحالیم که ما را انتخاب کردین 🙂