روزهای سال را ورق میزنم. ورقهای این تقویم را میشمارم. روزهای سپید، روزهای خاکستری، روزهای سیاه، آبی، سرخ، سبز …
میرسم به زمستان. سوزِ سرما میپیچد دور دستهایم. دستهایم یخ میزند.
میروم، هیزمِ روزهای سیاه را میسوزانم و دستهایم را با شعلهی کوچک عشق گرم میکنم و روزهای آخرِ اسفند را به بهار میدوزم.
گلهای بهار را به تن زمستان وصله میزنم. تمام زندگی گرم میشود و بوی بهار در تمام جهان میپیچد. از باقی هیزمها نشانک میسازم و میگذارم لای برگهای رنگیِ تقویم سال نو.
خوبیهای سال را برایت نشان میکنم و بهار را به تمام فصلهایت وصل میکنم. هر روز، هر فصل، هر ورقی که زدی، هر جایی که نشانکی دیدی، لبخند بزن! بهار مبارک است!