درست است که از اصطلاح «پست مدرن» برای اولین بار در هنر معماری استفاده شد، اما این عبارت خیلی زود به دنیای ادبیات هم راه پیدا کرد. صحبت کردن درباره ادبیات پست مدرن سخت است، چرا که بسیار گسترده و دارای ویژگیهای فراوان است اما چیزی که درباره آن واضح است، اینست که بعد از ادبیات مدرن به وجود آمد، با اینکه تفاوتهای ماهوی زیادی با آن دارد. این را هم باید گفت که پست مدرنیسم به دنبال طرد یا نفی مدرنیسم نیست.
پست مدرنیسم در یک کلام بسیاری از چیزهایی را که ادبیات مدرن رد میکند، محترم میشمارد و در طرد روایتهای والا، از خرده روایتها حمایت میکند، داستانهایی که به جای این که مفاهیم جهانی و کلی را توجیه نمایند، سنتهای کوچک و رویدادهای داخلی را توضیح میدهند.
خردهروایتهای پست مدرنیسم همواره شرایطی موقتی و احتمالی هستند و ادعای جهانی بودن، حقیقت داشتن، مستدل بودن و ثبات داشتن ندارند. در داستانهای پست مدرن این سه اتفاق رخ میدهد: «فروپاشی خویشتن انسان و مرگ نویسنده» و «جهانهای ممکن در برابر جهانهای واقعی» و «پذیرش و نفی چشمانداز آشفته جهانهای متکثر».
پست مدرنیسم، پنجرهای برای رد شدن از مرزها
«پست مدرنیسم» را معمولا چگونه میشناسند؟ شاید این یک باور درست باشد که میگوید این نوع از ادبیات را بیشتر به خاطر روش عصیانگرانه خود و تمایل به رد شدن از محدودیتها میشناسند. این نکته در ادبیات امروز شاید عادی به نظر برسد اما دورهای در قرنهای هفدهم و هجدهم میلادی بود (با نام عصر روشنگری) که نظم، انسجام و منطق در آن بیش از هر چیز دیگر در مرکز توجه قرار میگرفت.
البته «پستمدرنیستها» اولین هنرمندانی نبودند که تصمیم گرفتند برخلاف مسیر رودخانه شنا کنند: «رمانتیسیسم» و بعد «مدرنیسم»، کارکردها و امکان پذیر بودنِ آرمانهای «عصر روشنگری» را پیش از آنها زیر سوال برده بودند. اما تفاوت اینجاست که هنرمندان «پست مدرن» بیش از سایرین، مفهوم بینظمی را در آغوش میکشند و به ترکیب و در هم شکستن محدودیت ها میپردازند.
داستانهایی که پست مدرن هستند همه یا موارد از این ویژگیها را دارند:
- بینامتنی بودن
- فراداستان
- تقلیدنمایی
- کنایه
- چندپارگی
چه چیز ادبیات است؟ پست مدرنیسم یک پاسخ تازه دارد!
در حالی که برخی جنبشهای ادبی در دورههای مختلف تلاش کردهاند مرزی را میان فرهنگ «فرومایه» و «فاخر» مشخص کنند، «پست مدرنیسم» ترجیح میدهد که همه چیز را در هم بیامیزد. این جنبش، تفاوتی در جایگاهها قائل نمیشود و گروهی مشخص از نویسندگان و آثار را «مهمتر» تلقی نمیکند. «پست مدرنیسم» به خاطر همین نگرش باز و غیرمحدودکننده، نظر بسیاری از افراد را در مورد این که چه چیزی را میتوان «ادبیات» در نظر گرفت، عوض کرده است.
البته افرادی هستند که همچنان تأکید قدیمی بر متون «جدی» و «کلاسیک» را ترجیح میدهند، اما «پست مدرنیسم» به هر شکل موفق شده تغییرات زیادی را در ایدههای مرسوم در مورد ادبیات، هنر و فرهنگ به وجود آورد و هم بر جهان آکادمیک و هم بر فرهنگ عامه تأثیرگذار باشد.
ویژگی داستانهای پست مدرن در چند خط
در ادامه چند ویژگی بارزتر داستانهای پست مدرنیستی را مرور میکنیم و برای بعضی از آنها، مثال هم میآوریم:
- غلبه تلقی هستیشناسانه بر تلقی معرفتشناسانه
- چندپارگی شخصیت، ساختار و زمان در رمان پست مدرنیسم (مثل مسخ کافکا یا بیگانه آلبر کامو)
- به کارگیری بنمایههای هستیشناسانه ژانر علمی_تخیلی (مثل پیانوی خودنواز، اثر کورت ونه گات)
- پارودی (آخرین سفر یک دریانورد، جان بارت)
- داستان خودزندگینامهای
- چندجهانی بودن رمان پست مدرن (مثل آتش رنگ پریده، ناباکوف)
- تکنیک چندصدایی در رمان پست مدرن (مثل رمان سلاخ خانه شماره 5، کورت ونه گات)
- عنصر شوخی بودن و جدی نبودن در رمان پست مدرن (طنز تلخ) (بیشتر آثار جان بارت، جوزف هلر، کن کیسی و توماس پینچون)
- سیال بودن نسبت به اشکال ادبی ظاهرا سطحی (مثل داستانهای ترسناک و داستانهای پلیسی)
- راوی غیرقابل اعتماد رمانهای پست مدرنیسمی (مثل لولیتا، اثر ناباکوف و خشم و هیاهو، اثر فاکنر)
داستانهای ایرانی پست مدرنیستی
«بوف کور» صادق هدایت و «ترس و لرز» غلامحسین ساعدی هم در زمره رمانهای پست مدرنیستی به حساب میآیند. «آزاده خانم و نویسندهاش» اثر رضا براهنی نیز همینطور. در اینجا باید از «کولی کنار آتش» اثر منیرو روانیپور هم اسم ببریم. همچنین، «هیس» محمدرضا کاتب و «ملکوت» بهرام صادقی و مجموعه داستان دیوان سومنات اثر ابوتراب خسروی و «زن در پیادهرو راه میرود» قاسم کشکولی و «گاوخونی» جعفر مدرس صادقی و «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» نوشته رضا قاسمی نیز در همین دسته قرار میگیرند.
بخشی از یک داستان پست مدرنیستی ایرانی
از کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»:
تاریخچهی اختراع زنِ مدرنِ ایرانی بی شباهت به تاریخچهی اختراع اتوموبیل نیست. با این تفاوت که اتوموبیل کالسکهای بود که اول محتوایش عوض شده بود ( یعنی اسبهایش را برداشته بودند به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. ( اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد ). این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنهی تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینی ژوپ. میخواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه مسئولیتها را از مردش میخواست. میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه های زنانهاش به میدان میآمد.
مینی ژوپ میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می گفت، از بی چشم رویی مردم شکایت میکرد. طالب شرکت پایاپای مردم در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد میکرد. خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمیکرد. از زندگی زناشویی ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی میکشید، به جوانیاش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تأسف میخورد.
اگر تا امروز داستانی در سبک پست مدرنیسم نخواندهاید، بر خودتان خرده نگیرید. همیشه میتوان قدم اول را برداشت. نشانک شما را به شروع یک مطالعه تازه دعوت میکند.