خیلی اوقات به تماشای یک تئاتر رفتهایم و بعد گفتهایم «کتاب اش بهتر بود». در حالیکه چنین مقایسهای از اساس غلط است!
تئاتر، اثری هنری با خاستگاه تصویری و کتاب، اثری هنری با خاستگاه ادبی است و صحیح این است که هر اثر را بر اساس هویت مستقل خودش ارزیابی کرد. یک کتاب داستان در عرصه تئاتر و در دستان یک نمایشگر، تنها بهانهای است برای کار و آفرینش یک اثر نمایشی، و چون تئاتر، هنری متفاوت از ادبیات است پس نباید از یک نمایش انتظار داشت حداقل در حد و منزلت کتاب و ادبیات باقی بماند.
اما سوالی که مطرح میشود، این است: یک اثر ادبی زمانی که به نمایش برگردانده میشود چه تغییراتی پیدا میکند و نمایش تهیهشده از طریق اقتباس تا چه اندازه باید وفادار به اصل اثر ادبی خود باشد؟ نمایشگران، برای اینکه کارشان متناسب با ارزشهای هنرمندانه باشد باید از چه اصولی تبعیت کنند؟
کتاب باید به جهان نمایش وارد شود
در یک اقتباس برای یک نمایش (که از یک اثر ادبی صورت میگیرد) باید دید که چه قسمتهایی از آن به کار جهان نمایش میآید. در یک اقتباس بخشی از موقعیتها، حالات، مکانها، عملکردها و کاراکتر افراد را از کلیت یک داستان برداریم. اما باید دانست که این موقعیتهای کلی، فینفسه فاقد ارزش است، مگر اینکه تحلیل و تغییر سازندهای از این رویدادها برای بیننده خود ارائه کنیم.
یک نمایش( با هر اصل و نسبی که داشته باشد ) باز یک نمایش است و ارزش هر اثر تئاتری دقیقاً باید در مقایسه با ارزش آثار تئاتری دیگر و نمونههای مشابه خود سنجیده شود. داستاننویسان، احساس میکنند که به نوشتههایشان آنگاه که روی صحنه میآید، خیانت میشود. شاید این اندیشه از آن رو باشد که عینیت بخشیدن به آنچه عینی نیست همیشه دشوار است و اندیشه، آنگاه که به شکلی لمسشدنی درآید به نوعی محدود میشود و فقیر مینماید.
تأثیر آنی یا به تدریج؟
باور بسیاری از نویسندگان و نمایشگران خلاق بر این است که ادبیات از طریق نوشته و کلام و یک منطق عقلانی و فکری با خوانندگان خود ارتباط ایجاد میکند، در حالی که این ارتباط در تئاتر از طریق تصویر و نمایش رویدادهایی است که به طور آنی در بینندگان نمایش اثر میگذارد و در آنها احساس عاطفی ایجاد میکند. به همین دلیل اگر کتابی از نقطه نظر ادبی موفق بوده است دلیلی ندارد که در روایتهای نمایشی خود بتواند آن موفقیت را به دست آورد.
اگر یک نمایش بر اساس یک داستان موفق ادبی ساخته میشود، این فقط یک نمایش مستقل زیباست نه یک ترجمه زیبا از کتابی موفق و زیبا. ما شاهد تأثیر روزافزون هنرهای نمایشی (تئاتر و سینما) بر ادبیات بودهایم. این تأثیر، تأثیری منفی بر ادبیات بوده است. چون هنرهای نمایشی برخی از خصوصیات مربوط به توصیف ادبی را به نفع خود از میان برده است که شامل توصیف و تشریح محیطها و مکانها میشود که دیگر در هنرهای نمایشی دلیلی برای پرداختن به آنها وجود ندارد. چراکه این توصیفها در سینما از طریق چند نمای کوتاه صورت میگیرد و تئاتر گاه کاملاً حذف میشود. توصیفاتی که از جهت ادبی زیبا و لذتبخش هستند و میبایست در ادبیات همچنان وجود میداشت در حالی که هنرهای نمایشی این قلمرو را به نفع خود از میان برده است.
اقتباس یک هنر است
اقتباس برای نمایشنامه یک دانش است و کسب مهارتهای لازم برای این کار از استعداد پرورشیافته، یک نمایشنامهنویس خلاق مایه میگیرد. نمایشنامهنویسی که اقدام به نوشتن نمایشنامه اقتباسشده از یک متن ادبی میکند باید به تفاوتهای بیانی تئاتر و ادبیات آگاه بوده و در انتقال داستان از بیان ادبی به بیان نمایشی، این تفاوتها را مدنظر داشته باشد. تئاتر و ادبیات به عنوان دو رسانه مستقل هنری دارای امکانات بالقوه فراوانی هستند که در برخی موارد این امکانات دارای وجوه مشترک با یکدیگر میشود. کارگردان نمایش با نگرش ویژه خود و سپس به کمک عناصر نمایش، واقعیت را تفکیک و مجزا میکند تا بتواند زاویه و چشمانداز مورد نظر خود را نشان دهد و هر آنچه میماند را حذف میکند.
مروری بر اقتباس سینما از ادبیات، کتاب یا فیلم؟ مسأله این است؟
از نظر نشان دادن جزئیات رخدادها و توصیف نامحدود حالتها و رفتار اشخاص، علاوه بر اینکه تئاتر و ادبیات از جهت نوع مصالحی که در ساختار روایی خود به کار میبرد دارای وجوه مشترک هستند. مواردی همچون معرفی شخصیتها، نشان دادن خلق و خوی آنها، وجود کشمکش و درگیری، انتخاب تم، تعیین موضوع اصلی و موضوعات فرعی برای روایت، حرکت و پیشروی داستان به سمت جلو و ایجاد دلهره و تعلیق و… .
یک کارگردان خوب، آشنا به ادبیات است؟
شخصی که بیشترین کنترل را بر نمایشنامه دارد، در بسیاری موارد، یک فرد غیر متخصص نسبت به مقوله ادبیات، به نام کارگردان است. اوست که امکان کار با نویسنده را هنگام آمادهسازی صحنههای نمایش دارد و همچنین مسئول بازیگران و صحنه است و میتواند بر ریتم زندگی بر صحنه نظارت داشته باشد. به این ترتیب کارگردان میتواند نمایش را متعلق به خود بداند و آنچه میخواهد از طریق آن بیان کند. نویسنده نمایشنامه به همین آسانی قادر به انجام چنین کاری نیست.
زیرا او تصاویر، رنگها، سبک بازیگری یا چینش صحنه را کنترل نمیکند. این را هم باید در نظر داشت که طرح مسئله تقدم و تأخر تئاتر و ادبیات بر یکدیگر شاید اصلا درست نباشد؛ چراکه نویسنده داستان یا نمایشنامه، یک خط را دنبال میکنند تا بتوانند بر رسانه و حیطهای که در آن فعالیت میکنند تسلط بیشتری بیابند. میتوان گفت زمانی که تئاتر در آغاز مطرح کردن خود بود، همزمان، به عنوان یک رسانه، در حال کشف خویش نیز بود.
به تدریج اهل تئاتر دریافتند که تئاتر میتواند بیانگر یک داستان از پیش گفته نیز باشد؛ به ادبیات توجه بیشتری شد. از این رو، همواره موازین ادبی و نظریههای آن در تئاتر مطرح بوده است.
نمایشنامهنویس باید طعم ادبیات را احساس کرده باشد
اندک اند پژوهشگرانی که در زمینه اقتباس کار کردهاند تا نگاه به رابطه روایت نمایشی و روایت ادبی سطحی نباشد. آنها میکوشند ساختارها را بررسی میکنند (و گاه حتی ساختارها را بشکنند) تا ارتباطها را پیدا کنند تا دریابند ارتباط ادبیات و تئاتر چگونه ارتباطی است و منابع ادبی چگونه در تئاتر کارساز میشوند؟
ادبیات با فرهنگ در ارتباط است. باید دید که نمایشگر به چه میزان به ادبیات علاقه دارد. ما با ادبیات جهان نیز در ارتباط هستیم. همه نویسندگان جهانی که نوشتهاند، برای همه نوشتهاند. ادبیات از بنیاد، الهامبخش ماست. البته نه اینکه فقط موضوع نمایش را به نمایشنامهنویس یادآور شود. به قولی، نمایشنامهنویس باید طعم ادبیات را حس کرده باشد. در غیر این صورت کاری نمیتوان کرد. اتفاقی نخواهد افتاد.
الزام وجود یک تفاهم
برخی از داستانهای ادبی وجود دارند که زمانی که به شکل نمایش درآمدهاند؛ بیان میشود که نمایشگر در شیوه انتقال آنها ناتوان بوده است. از یک طرف نمایشگر بیان میکند «من نمیتوانم تمامی داستان را در فرصتِ محدودِ صحنه نقل کنم». او حتی نمیتواند جایگاه خود را به عنوان یک نویسنده متن نمایشی، برای نویسنده داستان، توجیه کند. از سوی دیگر، نویسنده میگوید باید عین متن ادبی در نمایش منعکس شود. وی گله میکند که اثر نابود شده است.
اما چرا چنین است؟ زیرا نه نویسنده و نه نمایشگر مسئله اصلی را درک نمیکنند که جهان درام و جهان داستان، دو جهان متفاوت هستند. گیریم که مشترکاتی نیز داشته باشند. اقتباسگران ما همواره به روایت اندیشیدهاند و شخصیتپردازی همیشه در مراتب بعدی توجه قرار دارد. آنچه ما از ادبیات میگیریم، خط داستانی است.
ممکن است اساس اقتباس ادبی موقعیتها یا روابط جذاب یک رمان باشد اما چنین امری بیشتر به شخصیتهایی که نمایشگر آنها را درک کرده بازمیگردد و نه الزاماً خط داستانی. چنین است که انبوه داستانهای جذاب، در عمل (در روی صحنه) از شور جهان داستان تهی میشوند ولی شور درام جایگزین آن نمیشود.