داستان های نشانکی

تلخ ترین روز یک نویسنده

خرید آنلاین کتاب در سایت نشانک

تلخ ترین روز یک نویسنده

 

تمام فکر و ذهنم کتاب جدیدم بود. هر سطر را بارها خواندم و ویرایش کردم. گویی نوزادی به دنیا آورده بودم و سرار وجودم برای مراقبت از او بی قرار بود.

4 جلد را با هیجان و شوقی وصف نشدنی به خانه آوردم تا هدیه ای برای عزیزترین هایم باشند.

سینا پس از پایان مراسم خوشحالی و تبریک، شروع به خواندن کتابم کرد.

10 صفحه ای خوانده بود که مادر برای شام صدایمان کرد. همان لحظه بود که دردناکترین صحنه زندگی ام را با چشمهایم دیدم و درد در سراسر تنم دوید.

روز تلخ یک نویسنده - نشانه گذار کتاب

 

سینا گوشه صفحه را با بی رحمی تا زد و گفت: ادامه داستان بعد از شام.

 

بر جایم میخکوب شدم….

برادرم با آن قد و قواره نتواسته بود از تن بی دفاع کتابم مراقبت کند اما آن تکه چوبِ کوچکی که بدون فکر از خریدنش گذشت کرده بودم، می توانست این کتاب و همه ی آنهای دیگر را از این درد نجات دهد.

به کتاب هایمان احترام بگذاریم.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه در “1”

  1. متا گفت:

    تا حالا از این دید به نویسنده و کتابها نگاه نکرده بودم.
    قشنگ بود و تاثیرگذار …‌‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *